هنر رضايت از زندگي (3)


 

نويسنده: عباس پسنديده




 

معناي زندگي
 

انسان، موجودي است کمال گرا و هدف مند که از بيهودگي، بي معنايي و بي هدفي، سخت گريزان است. بيهودگي و پوچي، چنين موجودي را ارضا نمي کند و از اين رو اگر زندگي، معنا و هدفي نداشته باشد، زنده ماندن، ارزشي نخواهد داشت، هر چند تمامي امکانات زندگي فراهم باشد. علت نارضايتي و سرد شدن زندگي، «ناکامي در رفاه» نيست. زندگي ساده و حتي سخت را مي توان دوست داشت و راضي بود، آن چه موجب بن بست و نااميدي در زندگي مي شود، «ناکامي در معناطلبي» است.
يک جوان آمريکايي در بيان سرگذشت خود مي گويد:
بيست و دو سال داشتم و همان مسيري را در زندگي دنبال کرده بودم که اجتماع براي رسيدن به خوش بختي ديکته مي کند. از دانش گاه، فارغ التحصيل شده بودم و در مقام مهندس شيمي در شرکتي کار مي کردم و درآمد بالايي داشتم. چه چيز ديگري مي خواستم؟ تمامي اجزاي خوش بختي را در اختيار داشتم؛ ماشين، ضبط صوت، آپارتمان لوکس، يکي دو دوست خوب. ديگر چه چيز مي تواني بخواهي اي مرد جوان؟!
اما در زندگي هرگز تا به حال، آن اندازه، احساس تيره روزي نکرده بودم. در اولين سال فارغ التحصيلي، در همان زماني که در مقام مهندس شيمي در يک کمپاني کار مي کردم، گرفتار بحران هويت و ارزش هاي زندگي شدم. هر چند تمام کارهايي را که جامعه براي خوش بخت شدن، ديکته مي کند، انجام داده بودم، اما هيچ دليلي براي ادامه ي زندگي نمي يافتم...
نمي دانستم چرا زنده ام و چرا زنده بودنم مي تواند مهم باشد. زندگي هيچ معنايي برايم نداشت. اين بحران شک و پريشاني، کم کم به تمامي جنبه هاي زندگي ام کشيده شد.
با خود فکر مي کردم، آيا به درستي زندگي کاملاً نسبي است؟ آيا همه اش همين است؟ پنجاه، هشتاد سالي از خوشي ها و ناخوشي هاي زودگذر استفاده کردن، کار کردن، خوابيدن، خوردن، لذت بردن از خوشي هاي زميني و همين و بعد انگار نه انگار که روزي زنده بوده اي؟! اگر چنين است پس اصلاً چرا بايد زندگي کرد؟ چرا خودکشي نکرد و به همه ي اين ها خاتمه نداد؟ چرا بايد براي زندگي بي هدف، تلاش بيهوده کرد؟ چرا بايد خوب بود؟ چرا بايد به فکر سلامتي بود؟ اگر قرار باشد که دير يا زود همه چيز با رود زندگي شسته و برده شود، اصلاً چرا بايد تلاش کرد؟
هر چه مي گذشت، همه چيز بيش تر غيرقابل تحمل مي شد و مرا به اين نتيجه مي رساند که زندگي به راستي ارزش زيستن ندارد.
اين نشان دهنده ي نقش مؤثر معنا در نشاط و شادابي زندگي است.
آلپورت مي گويد:
امروزه در اروپا روان شناسان و روان پزشکان، آشکارا از فرويد (که ناکامي جنسي را علت ناراحتي هاي رواني مي داند)، روي برگردانده اند و به «هستي درماني» روي آورده اند که مکتب« معنا درماني» يکي از آن هاست.
مسئله ي معنا چند حالت پيدا مي کند. يکي « فقدان معنا» است. اين حالت، مخصوص کساني است که از آغاز، معنايي براي حيات نمي يابند و زندگي را هيچ و پوچ مي دانند.
حالت دوم، «ناتمام بودن معنا» است. اين وضعيت، مخصوص کساني است که معنايي براي زندگي در نظر داشته اند اما وقتي به آن مي رسند، آن را بي ارزش تر از آن مي بينند که به خاطرش زندگي کنند. آن چه مي خواهد فلسفه ي زندگي را توجيه کند، بايد فراتر از زندگي و ارزش مندتر از آن باشد. در غير اين صورت، پديده ي «زيان ديدگي» که در ادبيات دين از آن به عنوان « خُسران» ياد مي شود، رخ مي دهد.
دنيا مقطعي از زندگي است که به لحاظ زماني، بخش ناچيزي از حيات انساني را تشکيل مي دهد. به لحاظ ارزش نيز دنيا و هر آن چه در آن است، ناچيز است.
خداوند متعال، دنيا را ناچيزتر از آن مي داند که هدف تلاش هاي انسان باشد.
((قل متاع الدنيا قليلٌ و الآخره خيرٌ لمن اتقي.
بگو کالاي دنيا اندک است و آخرت براي آنان که تقوا پيشه کنند بهتر است.))
کساني که معناي زندگي شان دنياست، با کسب دنيا خشنود مي شوند. همانند کودکي که با دانه اي شکلات، از شادي در پوست خود نمي گنجد.
قرآن کريم درباره ي اين گروه مي فرمايد:
(و فرحوا بالحياه الدنيا و ما الحياه الدنيا في الآخره إلا متاعٌ.
آنان به زندگي دنيا خشنودند و حال آن که زندگي دنيا در برابر زندگي آخرت، جز کالايي اندک نيست.)
و اما حالت سوم، دست يافتن به «معناي واقعي حيات» است. هر چيزي را مي توان معناي زندگي قرار داد اما هر معنايي، ارضا کننده و رضايت بخش نيست. در بازار معاني، انسان موفق، کسي است که انتخاب گر خوبي باشد. اشتباه در انتخاب معنا، موجب ناکامي مي گردد و ناکامي، به نارضايتي ختم مي شود. براي کام يابي بايد انتخاب گر خوبي بود و انتخاب خوب، متوقف بر شناخت صحيح است. بدانيد که دنيا به خاطر انسان و در خدمت انسان آفريده شده و هم چون ابزاري براي زندگي واقعي اوست. پيامبر خدا(ص) مي فرمايد:
همانا دنيا براي شما آفريده شده و شما براي آخرت.
امام علي(ع) نيز در اين باره مي فرمايد:
«همانا خداوند سبحان، دنيا را براي پس از آن آفريده و اهل دنيا را در آن مي آزمايد تا معلوم شود که چه کسي نيک کردارتر است. ما براي دنيا آفريده نشده ايم و به کوشش در آن (براي به دست آوردن حطام دنيوي) مأمور نگشته ايم.»
هم چنين دنيا مزرعه ي آخرت دانسته شده و اين يعني دنيا بستر حيات است، نه هدف حيات. به همين جهت، پيامبر خدا(ص) مي فرمايد:
همانا براي دنيا فرزنداني است و براي آخرت، فرزنداني. شما از فرزندان آخرت باشيد و از فرزندان دنيا مباشيد.
وقتي خدا، معناي زندگي شد، انسان به خاطر خدا زندگي مي کند، به خاطر او تلاش مي کند و براي رسيدن به او همه ي سختي ها را تحمل مي کند. وقتي خدا معناي زندگي شد، انسان مي داند چرا زنده است و چرا بايد زندگي کند و سرانجامش چه خواهد شد. بدين سان، از حيرت و سرگرداني درمي آيد و چون براي عالي ترين و بلکه تنها مفهوم حيات زندگي مي کند، بر خود مي بالد و احساس رضايت و خشنودي مي کند.

فصل چهارم
 

*روزيِ زندگي
*نگراني از روزي
روزي، يکي از نيازهاي اساسي انسان است و لذا ترس از آينده و چگونگي تأمين «روزي»، يک نگراني عمومي است. نگراني اگر به اندازه باشد و از حد متعارف نگذرد، براي کسب روزي مفيد است. اما اگر افزايش يابد و از حد معمول بگذرد، به افزايش تنيدگي و فشار رواني منجر شده، رضايت از زندگي را به مخاطره مي اندازد.
امام علي(ع) يکي از عوامل هلاک کننده ي مردم را ترس از فقر مي داند.

خدا روزي را تضمين کرده است.
 

روزي انسان، تأمين شده است. خداوند متعال، تضمين کرده است که روزي انسان را در هر شرايطي تأمين مي کند. تأمين کننده ي روزي، کسي است که مالک آفرينش است، و تضمين کننده ي آن، کسي است که مقتدر و شکست ناپذير است. قرآن کريم مي فرمايد:
((إن الله هو الرزاق ذو القوه المتين.
خداست روزي رسان، و اوست دارنده ي نيرويي سخت استوار)).
وقتي انسان بداند روزي اش به دست صاحب قدرت است، احساس اطمينان و آرامش مي کند. هيچ جنبنده اي در روي زمين نيست مگر آن که روزي اش بر عهده ي خداست. چه بسا جنبندگاني که ياراي تحصيل روزي خويش را ندارند و خدا روزي آن ها را مي دهد. روزي انسان را نيز همين خدا تأمين مي کند. هر جان داري روزي خود را دارد. به مورچه بنگريد که با آن همه کوچکي و ظرافت اندام(که تقريباً به چشم نمي آيد)، روزي اش تضمين شده و به فراخور حالش، روزي او مي رسد. خداوند منان و بخشنده، از او غافل نيست و او را محروم نساخته است؛ اگر چه در دل تخته سنگي سياه و خشک و يا در ميان صخره اي سخت باشد. و يا به پرندگاني مثل کلاغ و عقاب و کبوتر و شترمرغ بنگريد که خداوند، روزي همه ي آن ها را ضمانت کرده است. اين نکات آموزنده، نشان مي دهد که نگران بودن براي روزي، بي مورد است. از اين رو، پيامبر خدا(ص) به ابن مسعود مي فرمايد:
«اي ابن مسعود! براي روزي، اندوه مخور؛ چرا که خداوند متعال مي فرمايد:«هيچ جنبنده اي در زمين نيست مگر روزي آن با خداست» و فرمود:«روزي شما و آن چه به شما وعده داده است، در آسمان است».
وضع خود انسان نيز شگفت انگيز است. ما اکنون نگران روزي خود هستيم و حال آن که سه مرحله پيش از آن وجود داشته که بدون اطلاع ما خداوند روزي ما را رسانده است، لذا شايسته نيست اکنون نسبت به او سوء ظن داشته باشيم. مرحله ي نخست هنگامي است که انسان در رحم مادر قرار دارد. در جاي گاهي آرام که هيچ سرما و گرمايي او را نمي آزارد و خدا روزي اش را مي رساند. مرحله ي دوم، دوران نوزادي است که هر چند ناتوان است، ولي غذاي او از شير مادر تأمين مي شود و کسي هست که او را تر و خشک کند. و مرحله ي سوم، دوران پس از شيرخوارگي است که روزي او بدون تلاش، از دست رنج والدين تأمين مي گردد و مشمول مهرباني و دل سوزي آنان قرار مي گيرد، حتي او را بر خودشان مقدم مي دارند. اما همين انسان وقتي بزرگ و عاقل مي شود و براي خودش کار مي کند، اوضاع بر او سخت مي شود و به خدا سوء ظن پيدا مي کند و حقوق مالي اي را که بر عهده اش است انکار مي کند و بر خود و عيالش سخت مي گيرد. اين ها به خاطر ترس از تنگ شدن روزي و بدگماني به خداوند متعال است.
پيامبر خدا(ص) به دو تن از فرزندان خالد مي فرمايد:
«تا وقتي سر شما حرکت مي کند، از روزي، نااميد نباشيد؛ چرا که انسان را مادرش سرخ و بدون پوست مي آفريند. سپس خداوند او را روزي مي دهد.»
اگر باور کنيم، راحت زندگي مي کنيم.
اگر بدانيم روزي ما تعيين شده است و هيچ کس نمي تواند از آن بکاهد و هيچ قدرتي نمي تواند مانع آن شود، آن گاه احساس راحتي مي کنيم و مي توانيم از زندگي خود لذت ببريم. امام علي(ع) مي فرمايد: «کسي که مطمئن باشد آن چه خدا براي او مقدر کرده، فوت نمي شود، دلش آرام مي گيرد.»
اَبان بن حمران مي گويد: روزي کسي خدمت امام صادق(ع) رسيد و عرض کرد: مؤعظه اي به من بياموز. حضرت به وي فرمود:
«اگر خداوند تبارک و تعالي متکفل روزي شده، پس اندوه تو براي چيست؟!»

روزي، بر گذر زمان، توزيع شده است.
 

انسان، عمري طولاني براي خود در نظر مي گيرد و سپس به اين مي انديشد که چگونه بايد روزي اش را تأمين کند. اشتباه شناختي او در اين است که مي پندارد، روزي تمام عمر او بايد در حال حاضر وجود داشته باشد تا احساس آرامش کند. فکر مي کند که تأمين بودن روزي يعني حاضر بودن تمام روزي در زمان حال! اين در حالي است که تأمين بودن روزي انسان به معناي حاضر بودن آن در لحظه ي حال نيست. يکي ديگر از قوانين روزي، اين است که روزي، «روز به روز» فرا مي رسد، اين قانون را پيامبر خدا(ص) اين گونه بيان مي فرمايد:
«اي علي! اندوه روزي فردا را نخور که هر فردايي، روزي اي دارد که فرا مي رسد.»
از اين رو، امام علي (ع) مي فرمايد:
«هر کس اندوه روزي فردا را داشته باشد، هيچ گاه رستگار نخواهد شد.»
لحظه ي «حال»، توان تحمل نگراني تمام عمر را ندارد و کساني که نگراني همه ي عمر را بر آن لحظه، تحميل مي کنند، بدون ترديد، با فشار رواني فرساينده اي درگير خواهند شد که زندگي را به جهنم تبديل مي کند.
امام علي(ع) بر همين اساس مي فرمايد:
«... اندوه سالت را بر اندوه امروزت بار نکن و براي هر روز، آن چه در آن است، تو را کفايت مي کند. پس اگر آن سال، از عمر تو باشد، خداوند در هر فردايي، آن چه را براي تو تقسيم کرده، مي فرستد و اگر آن سال، از عمر تو نباشد، تو را چه کار با اندوه و غصه ي آن چه مال تو نيست!»
جالب اين که حضرت، نگراني براي روزي را نفي نمي کند بلکه مي فرمايد: «هر روز، اندوه همان روز!». اين که انسان در هر روز، به فکر روزي همان روز باشد، ناپسند و مشکل ساز نيست؛ مشکل از جايي آغاز مي شود که اندوه همه ي آينده را بر امروز خود فرود آمديم. پس اگر هر روز در انديشه ي همان روز باشيم، نه از کار امروز باز مي مانيم و نه دچار تنيدگي و نارضايتي مي شويم. با اين روحيه، نگراني ها بر تمام عمر توزيع مي شود و از فشار آن کاسته مي گردد.

حرص، رنج بي حاصل
 

تصور انسان اين است که بايد هر چه بيش تر بهره مند شد تا لذت زندگي را درک کرد. اين جاست که حرص و طمع، متولد مي شود و چنين مي پندارد که از اين ره گذر، روزي و آسايش بيش تري نصيب وي مي گردد. اين در حالي است که هرچه انسان، حريص تر شود، به همان اندازه از آرامش دور شده است. شخص حريص، از جهت آرامش روحي و لذت زندگي، يک «محروم» محسوب مي شود. امام صادق(ع) مي فرمايد:
«حريص از دو چيز، محروم مي شود و دو چيز، گريبان گير او مي شود: از قناعت محروم مي شود، پس به بي آسايشي مبتلا مي گردد و از رضايت، محروم مي شود، پس به بي يقيني مبتلا مي گردد.»

قناعت، کليد رضايت
 

اکنون مي توان مفهوم قناعت و تأثير آن در زندگي را بهتر فهميد. قناعت، کليد رضايت از زندگي است. شخص قانع براي کسب روزي تلاش مي کند، ولي به آن چه خدا روزي او کرده، بسنده مي کند. از اين رو، نه معترض است و نه احساس ناکامي مي کند؛ بدين جهت، از زندگي خود احساس رضايت خواهد کرد.
تفاوت فرد قانع با فرد حريص ناراضي، در احساس آرامش است که فرد قانع، از آن بهره مند است و فرد حريص، از آن محروم. نه حرص زدن حريص بر ميزان روزي او افزوده است و نه قناعت قانع، روزي کمتري نصيب وي کرده است. پس اگر انسان به آن چه تعيين شده، راضي باشد، از نعمت آرامش نيز برخوردار خواهد شد. پيامبر خدا(ص) مي فرمايد:
«آگاه باشيد که براي هر کس، روزي اي هست که به ناچار به او مي رسد. پس اگر کسي به آن راضي باشد، مايه ي برکت او شده و نيازهايش را فرا مي گيرد، و کسي که به آن راضي نباشد، مايه ي برکت او نشده و نيازهايش را فرا نمي گيرد.»
از اين رو، نياز انسان به قناعت، بيش تر از نياز او به حرص و طمع است. گواراترين زندگي، از آن کسي است که به روزي خدا قانع و از آن راضي باشد. از امام صادق(ع) نقل شده که لقمان به فرزند خود گفت:
«به آن چه خدا قسمت تو کرده، قانع باش، تا زندگي ات باصفا شود».
کسي که از تقدير الهي راضي باشد به غنا و بي نيازي واقعي دست مي يابد؛ و لذا کم ترين برخورداري از دنيا او را کافي است، و اگر کسي به آن چه که او را بس است راضي نباشد، هيچ چيز در دنيا براي او کافي نيست. هيچ ثروتي به اندازه ي راضي بودن از روزي، احساس فقر و نيازمندي انسان را از ميان نمي برد.
شخص قانع، هرگز نسبت به آن چه ندارد، محزون نمي شود. لذا به سوي راحتي و آسايش، شتاب کرده، آن را به چنگ آورده است.

قناعت و تلاش
 

البته قناعت به معناي تنبلي و بي کاري نيست. قناعت و تلاش، دو مقوله ي جدا از يکديگرند. لذا يکي از آن ها ديگري را نفي نمي کند. «تلاش و تنبلي» در يک طبقه قرار مي گيرند و «قناعت و حرص» نيز در يک طبقه. انسان در مقام عمل، يا تلاش گراست يا تنبل و در مقام احساس و روحيه، يا قانع است يا حريص. در اين که انسان بايد تلاش کند، شکي نيست اما سخن، اين است که هم راه با حرص باشد يا قناعت؟ امام علي(ع) مي فرمايد:«روزي را طلب کنيد زيرا روزي، براي کسي که آن را طلب کند، تضمين شده است.»
پس برقرار ساختن تساوي بين «قناعت» و « تنبلي»، يک مغالطه است. خداوند، روزي را تضمين کرده ولي انسان نيز وظيفه اي دارد. سدير مي گويد: به امام صادق(ع) عرض کردم:«وظيفه ي انسان در طلب روزي چيست؟» حضرت فرمود:
«وقتي در مغازه ات را باز کردي و بساط خود را پهن نمودي، آن چه را بر عهده ي توست، انجام داده اي.»
بنابراين، انسان بايد تلاش کند تا خداوند، روزي را برساند و البته به آن چه رسيد، قانع باشد و حرص نورزد.

بخل، دشمن آسايش زندگي
 

انساني که دارايي و ثروت را منشأ خوش بختي مي داند، از يک سو، به طمع دچار مي شود تا مال بيش تري گرد آورد و از سوي ديگر، به بخل روي مي آورد تا مال را مدت بيش تري نزد خود نگه دارد و از تلف شدن آن، جلوگيري کند و بدين وسيله، از زندگي، لذت بيش تري ببرد؛ اما آن چه اتفاق مي افتد چيز ديگري است. شخص بخيل، در حقيقت، رنج و غم و فشار رواني را نزد خود پاي دار مي گرداند. بخيل، با هدف ثروت مندي بخل مي ورزد؛ ولي در حقيقت، به سوي فقر مي شتابد. امام علي(ع) مي فرمايد:
«در شگفتم از بخيل که به سوي فقر و ناداري اي که از آن گريزان است، مي شتابد و توان گري و ثروتي را که در پي آن است، از دست مي دهد. او در دنيا مانند تهي دستان به سر مي برد و در آخرت، هم چون توان گران، حساب رسي مي شود.»
هم چنين، بخيل، در اجتماع، چيزي جز مذمت، ننگ، ناسزا، دشمني و خواري کسب نمي کند؛ دوستان خود را از دست مي دهد و اقوام و خويشاوندان، با او قطع رابطه مي کنند. با اين وضعيت، آيا مي توان پذيرفت که راه بخل، به وادي آرامش ختم مي شود؟ هرگز! بخل، فشار رواني را افزايش مي دهد و آسايش را از انسان مي گيرد. از اين رو پيامبر خدا(ص) مي فرمايد: «بخيل، کم تر از هر کسي آسايش دارد.»
امام صادق(ع) نيز مي فرمايد:
«براي بخيل، آسايشي وجود ندارد.»
جالب اين که بخيل، مالک دارايي خود نيست در حقيقت، او نگهبان اموال ورثه است. روزي انسان همان مقداري است که مصرف مي کند و نسبت به آن چه ذخيره مي کند، خزانه داري بيش نيست! زحمت «جمع آوري » و مشقت « فقر» و عذاب «نگه داري»، از آن بخيل است و استفاده ي آن، از آن ديگران! آيا ارزش آن را دارد؟ امام علي(ع) مي فرمايد:
«بخيل، مال را از خود دريغ مي دارد و به اندکي از دنيا بسنده مي کند و همه ي آن را به وارثانش مي بخشد.»
منابع
1. روان شناسي شادي، ص 13.
2. انسان در جستجوي معنا، ص 4.
3. نساء، آيه ي 77.
4. رعد، آيه ي 26 و نيز، ر.ک: نهج البلاغه، خطبه ي 113؛ غررالحکم، ح 2610.
5. ميزان الحکمه ي، ج 4، ص 1692، ح 5753.
6. نهج البلاغه، نامه ي 55.
7. بحارالانوار، ج 4، ص 1691، ح 5747.
8. بحارالانوار، ج 77، ص 188، ح 10.
9. دو چيز، مردم را هلاک کرده است: « ترس از فقر و فخر فروشي»(الخصال، ص 68، ح 102.)
10. تأمين بودن و تضميني بودن روزي، به بحث کنترل اسنادي نيز مربوط مي شود که در آينده از آن سخن خواهيم گفت. ر.ک: بخش سوم/ فصل چهارم: «کنترل اسنادي».
11. ذاريات، آيه ي58.
12. هود، آيه ي 6.
13. عنکبوت، آيه ي 60.
14. الکافي، ج 8، ص 22، ح 4.
15. نهج البلاغه، خ 185.
16. همان.
17. ذاريات، آيه ي 22.
18. مکارم الاخلاق، ج 2، ص 356، ح 2660.
19. الخصال، ج 1، ص 122، ح 114؛ قصص الانبياء، ص 197، ح 249.
20. کنايه از زنده بودن است.
21. مسند ابن حنبل، ج 3، ص 469؛ سنن ابن ماجه، ج 2، ص 1349، ح 4156.
22.غرر الحکم، ح 1849؛ عيون الحکم و المواعظ، ص 438.
23. کتاب من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 392، ح 5836.
24. تحف العقول، ص 14.
25. غرر الحکم، ح 9208.
26. کتاب من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 348، ح 5834.
27. الخصال، ج 1، ص 69، ح 104؛ وسائل الشيعه، ج 16، ص 20، ح 20856.
28. أعلام الدين، ص 342؛ مستدرک الوسائل، ج 13، ص 29، ح 14652.
29. غررالحکم، ح 8985؛ عيون الحکم و المواعظ، ص 174.
30. غررالحکم، ح 9073 و 9077؛ عيون الحکم و المواعظ، ص 23 و 143.
31. قصص الانبياء، ص 195، ح 244.
32. همان، ح 9218؛ ر.ک: عيون الحکم و المواعظ، ص 75.
33. الکافي، ج 2، ص 140، ح 11؛ کتاب من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 418، ح 5910؛ تحف العقول، ص 207.
34. کتاب من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 385، ح 5834؛ نهج البلاغه، حکمت 371.
35. نهج البلاغه، حکمت 349.
36. غررالحکم، ح 9233؛ عيون الحکم و المواعظ، ص 458.
37. الکافي، ج 8، ص 19، ح 4.
38. الإرشاد، مفيد، ج 1، ص 303، بحارالانوار، ج 77، ص 423، ح 40.
39. الکافي، ج 5، ص 79، ح 1.
40. نهج البلاغه، حکمت 126.
41. غررالحکم، ح 6548 و 6551.
42. غررالحکم، ح 6555؛ نهج البلاغه، حکمت 3.
43. غررالحکم، ح 6570؛ عيون الحکم و المواعظ، ص 187.
44. الکافي، ج 4، ص 39، ح 3؛ وسائل الشيعه، ج 21، ص 544، ح 27819.
45. غررالحکم، ح 6554.
46. غررالحکم، ح 6540؛ عيون الحکم و المواعظ، ص 410.
47. الخصال، ج 2، ص 434؛ بحارالانوار، ج 73، ص 304، ح 18.
48. المواعظ العدديه، ص 58.
49. کتاب من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 394، ح 5840.
50. همان.
51. غررالحکم، ح 6515؛ عيون الحکم و المواعظ، ص 56.
منبع:ماهنامه ي پيام زن، شماره 217.